سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرمستی
اگرش قصه ی سرمستی من باور نیست*** گو: بیا و خبر از مردم هشیار بپرس
 
سه شنبه 92 شهریور 5 :: 3:50 صبح :: نویسنده : فاطمه

چیزی که امروز از زندگی فهمیدم، درد بود...

دردی که مدام باید به دوش بکشم...

دردی به نام "بودن"

دردی مدام...دردی نفهمیدنی...دردی نرفتنی....

امروز دوباره فهمیدم که درد اصلی خودم هستم.

من با بودنم دردناک شده ام...

من دردی هستم در قالب "بودن"

دیروز...امروز...فردا...مدام این درد را به خاطرم می آورند....




موضوع مطلب :

دوشنبه 92 شهریور 4 :: 4:10 صبح :: نویسنده : فاطمه

آنکه گریان به سر خاک من آمد چون شمع         کاش در زندگی از خاک مرا برمیداشت.....

 

کاش تا دیر نشده به یاری هم بشتابیم...

اینجا که اسمش زمین است، فقط برای به بار نشستن کاشته های من و توست...

برای به درد هم خوردن است...

برای با هم بودن...

به خدا عشق ورزیدن...

یاری همدیگر برای رسیدن به حق...

اینجا کاش ماها زودتر به فکر همدیگر بیفتیم...

کاش تا دیر نشده.....




موضوع مطلب :

دوشنبه 92 شهریور 4 :: 3:1 صبح :: نویسنده : فاطمه

سرمست تر می شوم

وقتی میبینم

با تمام فراموشی هایم...

تو در کنار منی

( و هو معکم اینما کنتم )

 




موضوع مطلب :

یکشنبه 92 شهریور 3 :: 2:47 صبح :: نویسنده : فاطمه

شادکردن دل آدم ها خیلی لذت دارد، مخصوصا وقتی که بدانی از شدت غم به تو روی آورده اند....

وقتی  هم تو کوه غم باشی، هم او...

و هیچکدامتان به روی هم نیاورید دردهارا...

فقط چند لحظه بی هیچ اندیشه ی غمی برای هم از خوشی ها بگویید...

از آرزوهایی که دارید...

از دنیای قشنگی که میخواهید داشته باشید...

آری، فقط برای چند لحظه به خاطر کسی خوش بودن، خیلی لذت دارد...

خیلی...

سرمست میشوم گاهی از این لذت.....




موضوع مطلب :


 
درباره وبلاگ



آرشیو وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 19977